راستش هنوز داستان رو به پایان نرسانده ام و اسمی خاصی برایش مد نظر ندارم.
اما این یک داستان تخیلی و فانتزی است که زندگی یک گربه با که شنل سیاه خانم پلیکان را به گردن دارد و روبان خانم گیسو کمند به دستش گره خورده.
او در یک محله ی تخیلی زندگی می کند و ماجرا های با مزه و آیی را پشت سر می گذارد
البته این ماجرا ها خیلی هیجانی نیست و بیشتر حالت فانتزی دارد. مثلاً
(اولین گربه ایی که سه تا دوست پیدا کرد). یا که
(در جستجوی یک اسم) و...